برگزیده‌ای از اشعار فتانه مقتدر

مجموعه‌ای دلنشین از اشعار فتانه مقتدر که احساسات انسانی، عشق، طبیعت و زیبایی‌های زندگی را با زبانی شیرین و بیانی گیرا به تصویر می‌کشد

آزادی

گر رهائی زقفس آزادیست

پشت این پنجره ها آزادیست

پشت این برقه ای تاریک زمان

قامت سبز زمین آزادیست

روی آن نیمکت رویا ها

دستبرد حقایق آزادیست

روی آن منفی افكار سیاه

مثبت اندیشی تو ، آزادیست.

گر خزان زرد کند باغ ترا

چادر برف سپید آزادیست

با جنایت قفل تحصیل زدند

چون که در دانش و فهم آزادیست

بیسوادت نگه ات میدارند

چون‌که درحرف و قلم آزادیست

لال و کر ساخته اند ما و ترا

گر زبان باز کنی آزادیست

با درایت در این خانه زدیم

اگرم باز کنند آزادیست

کاش میدانستی!

حاصل این همه تبعیض و تعصب درجمع

غیر بربادی، ویرانی دگر هیچ نداشت.

وحدت ما بخدا آزادیست

دل شب را بدرید

نور را در دل شب فرش کنید.

قفل ها بگشاید

در ها باز کنید

عقب این همه در آزادیست

خالق فاجعه را دار زنید

بعد مرگش بخدا آزادیست

التیام

دوستت دارم مگر ای کاشکی باور کنی

دوستی را سرلوح هر نامه و دفتر کنی

زیر باران حسادت های مردم خسته ام

میشود تو سوءظن ها را بیرون از سر کنی

میگذارم پیش پایت دل اگر این دشمنی

کم کمی هم ، کم کمی هم ، کم کمی کمتر کنی

رفت دیروزم زدست بی کسی هایم به باد

میشود تو آشنایم با خودت از سر کنی

آن زمان رفت و جوانی مرد و تن سالم نماند

میشود تو التیامم در دل بسترگنی

آسمان‌ابرو‌ دلم تنگ و فضا دلگیر است

میشود این تنگی دل را کمی بهتر کنی

آشنایی های امروز یک دل و یکرنگ نیست

میشود از رسم دیروز قصه ی بیشتر کنی

نیت پرواز

با ساز در گلوی تو آواز میشوم

در هر ترانه ای تو من آغاز میشوم

در رگ رگ سرود به اندام صد غزل

معنای عاشقانه ترین راز میشوم

آهسته باز طرح نوی باز میکنم

با بال شعر نغمه ای پرواز میشوم

با صدق رفته رفته به دنیای اعتبار

باورترین روزنه را باز میشوم

آهسته باز ازسر هر تار این رباب

با مطرب همصدا و غزل ساز میشوم

در عشق با تمام عذوبت به دلبری

با واژه های مهر دوصد ناز میشوم

تا بهترین زمزمه را باز سر دهی

با هر صدای قلب تو ابراز میشوم

شب یلدا

شب ، طفل صبح را ، آبستن است

تا سحر در بستر آرستن است

نور امشب میزند در باز کن

با نوای عشق ، مستی ساز کن

بر سر میزی گذارید شمع ها

مشک افشانید اندر جمع ها

خانه را یکدم ب یاراید زود

تربوز و انگور را آرید زود

دف و چنگ و نی را حاضر کنید

یک فضای بهتری ظاهر کنید

یک بغل شعر و غزل را باز کن

نرم نرمک این طرب آغاز کن

سوره ای الحمد و قل هوالله بخوان

فال حافظ را به بسم الله بخوان

در شب یلدا تو ما را شاد کن

با کلام گرم خود آباد کن

هر شبت مهتابی و پر نور باد

شاد و خشنود و مدام مسرور باد

آفتاب آسمانت گرم باد

زندگی دایم به کامت نرم باد

قایق شکسته

این صفحه ای کتاب دلم از برای تست

در خاطرات خاطر من سبز جای تست

این منتظر دوچشم امیدم تمام عمر

چون کهنه فرش گرد رسی زیر پای تست

یک یک نفس که لحظه شماری کند دلم

تا آخرین رمق گذرش در هوای تست

خواهم که در فضای تو پرواز سر دهم

شاید شکسته بال من از سنگ های تست

در بحر غم فتاده و قایق شکسته ام

امواج پر طلاطم آن بددعای تست

بیرون ز سر زمین دلت زندگی کجاست

خانه بدوش گشتم و این هم رضای تست

قامت خورشید

ما قید پشت میله ای زندان روزگار

زندانی حوادث و طوفان روزگار

با عجز بس مقابله با صد هزار یاس

در گیر در شقاوت عصیان روزگار

دامان معصیت به بر عشق میکشند

واه حسرتا زدست سفاکان روزگار

با نیت رکیک خود آلوده میکنند

اذهان نونهال و جوانان روزگار

با تیشه ای عداوت خود سخت میزنند

بر ریشه ای عطوفت خندان روزگار

باشد که باز قامت خورشید سر زند

بر فصل زرد و خسته ای ویران روزگار