نمونه های کلام فتانه مقتدر

مجموعه‌ از آثار فاخر و پرمفهوم که توسط فتانه مقتدر به رشته تحریر درآمده است. این مجموعه شما را به سفری در دنیای اشعار و نوشته‌هایی می‌برد که احساسات عمیق، عشق، طبیعت و تجربه‌های انسانی را به زیبایی می‌کشد. با هر قطعه، صدای نویسنده به گوش می‌رسد و جلوه‌های مختلف زندگی با کلمات زنده می‌شوند

یادگار

برای من ز وطن یادگار بفرستید زشهر خوشگل پغمان بهار بفرستید

چو اوج قله ای پر افتخار هنُدوکش غرور هموطن با وقار بفرستید

ز قهرمانی و قربانی نیاکانم دو داستان کهن از غبار بفرستید

زگنجنامه ای فرهنگ باستان هرات الهی نامه پر عشق یار بفرستید

زسنگ و خاک وطن با صداقت دیرین برای بودن من اعتبار بفرستید

زقندهار عزیزم درون کنگینه انار سرخ به من بیشمار بفرستید

برای من نه زمرد نه لاجورد و طلا فقط هوای بدخشان وار بفرستید

زروز روشن نوروز بلخ بامی من پیام میله ای سرخ مزار بفرستید

زشهربلخ من ام البلاد و مادر شهر سرود رابعه ای نامدار بفرستید

فضای تنگدلی میکشد مراهر دم دعائی بهر دل داغدار بفرستید

دل بلا زده ام نیست یکدمی آرام ز شهر کابل من آن نگار بفرستید

          مجرم زمان

ای مرد گوش کن !

تهداب من ز کاهگل و از خشت خام نیست

جسمم به مثل موم پر از پیچ و تاب نیست

عمرم رقاص چو شمع به دستان باد نیست

بشنو صدای من !

من با ثبات ریشه ومضبوط خلقتم

مستحکم ترین قدم های ملتم

من آن زنم که خلق نمودند در ازل

همچون کلام و آیت پاکم از ازل

من زاده ای نجابت و ایمان وعفتم

پر از سخاوت و کرم و مهد همتم

از رحمت خدا سرشتند ٬ وجود من

از فضل مرحمت نهادند ٬ پود من

در ذره ذره ای بدنم نور خالق است

هر حرف و هر اراده ای من نیز صادق است

ای مرد !

ای مرد ای زدوده ای صبح بهار من

گسترده تگنای کدورت براه من

از زجر و از شقاوت تو

خسته ام دیگر

از ظلم و از عداوت تو

خسته ام دیگر

دیگر نه اعتماد کنم ٬ بر وجود تو

دیگر نه اعتبار کنم ٬ بر سجود تو

من آن جوانه ام

که مرا ریشه کن شدی

من آن پرنده ام

که مرا لانه کن شدی

افسوس !

افسوس نام مرد ترا کور کرده است

بیجا غرور مردی تو شور کرده است

با نام مرد راه غلط اختیار کن

بیجا مرا به زجروفلاکت دچار کن

در لحن توست سردی و دلتنگی و جفا

در حرف توست فحش وکدورت وناسزا

تا کی

تاکی نشان عقده ای بی جای تو ٬ شوم

قربان ذهن تار و خشن های تو ٬ شوم

دیگر توان وطاقت وصبرم ٬ تمام شد

در انتظار لطف تو ٬ عمرم تمام شد

ای مجرم زمان !

بار دگر شنو

من میله های سخت ستمهات بشکنم

زنجیر آهنین جفا هات بگسلم

جبر زمان وقسمت وتقدیر را دگر

با یک درنگ خود

از پا در آورم

از پا در آورم

                  کابل زخمی

صدایم را مکن خاموش بگذار تا آن آسمان فریاد بردارم

شگافم عرش را سازم پریشان فضای پر سکون لایزالی را

نفیر قلب من غوغا به پا دارد

صدای قلب من با گریه ها و اشک های مادران سرزمین من

با آه و درد و سوز و فرزندان بی مادر

و شیون های آن خواهر که در مرگ برادر سخت میسوزد گره خوردست

بیا بنگر تو ای شیاد گه با خون هزاران طفلک معصوم

و با خون هزاران نوجوان پاک ملکم را به بدبختی کشانیدی

بمیرم

بمیرم کابل زخمی تر از دیروز من قربان شوم بر حال زارت من

بهشتم کعبه ام بتخانه ام مسجد کنشت و قبلگاه من

حریمت را سفاکان پلید از جنس دژخیمان سنگین دل

به زنجیر خصومت سخت بربستند

وشیادان بی رحم این ستمکاران هرجائی

به دورت صف بربستند به کامت زهر میپاشند

درون سینه ات را میخ میکوبند

سرا پای ترا با خون فرزندان دلبندت حنا بستند

تن زار و ضعیفت را به جرم بی گناهی هات میسوزند

و دژخیمان بدخو ٬ بد سرشتان ٬ جلادان قرن بیست ویک

برای قتل اولادت کمر بستند

بمیرم کابل زخمی تر از دیروز من قربان شوم بر حال زارت من

بهشتم ٬ کعبه ام ٬ بتخانه ام ٬ مسجد ٬کنشت و قبلگاه من

انتهور

پيمانه اي لبالب عشقم ،

تو سربكش

يكدم مرا به خلوت شبهات ،

به بر بكش

حرفي بزن صداي دلت را

بيرون بكش

هر واژه اي نهفته

زعمق دلت بكش

بايك كلام گرم , تو شرمم اضافه كن

سر تا بپا خيس مرا تو نظاره كن

همچون دو قطره اي عرقم

ريز در تنت

تا با حيا و شرم

بريزم به دامنت

جاري كنم چو خون به هر رشته اي دلت

بعدن مرا سپار به هر نبض غافلت

همچون هوا مرا به نفسهات

زياده كن

در هر تنفست نفسم را

تو تازه كن

همچون انتهور مرا

جرعه جرعه ريز

تا آخرين قطره مرا

در گلو بريز

آئین اعتقاد

رفتی و عشق از نهاد شکست

چهار دیوار اعتماد شکست

گل لبخند در دل پائیز

زرد و خشکید بدست باد شکست

من دگر نیستم به عشق معتاد

بعد تو خمر و اعتیاد شکست

با تو آهنگ و رقص و ساز بودم

بعد تو تار های شاد شکست

از یقینم به تو پشیمانم

رفتی آئین اعتقاد شکست

من شکایت ندارم از تو ولی

شهر امید از نهاد شکست